ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

هشت ماهگی

سلام قهرمان زندگیم به ماه هشتم رسیدی آفرین به پسر شجاعم که به خوبی این همه روز وشب را در رحم مامان پشت سر گذاشتی  خسته نباشی نی نی نازم.خوشحالم که با تمام سختی ها کم کم دارم به انتهای دوران انتظارم میرسم تنها یکماه و اندی از نه ماه انتظار باقی مونده وخدارا شکر میکنم که تا این لحظه مشکلی برای من وفرزندم پیش نیومده اگر چه هنوز لحظات حساسی پیش رو داریم ،امیدوارم روزی که تو را در آغوش میگیرم ،لذت شیرینی درآغوش کشیدن تو تما سختی و خستگی های این نه ماه انتظار به فراموشی سپرده شود. بابا محمد سه روزه که همچنان بوشهر است و در حال تمیز کردن وچیدن اتاق شماست .امروز بشدت کمر وگردنش گرفته بود  و مجبور شدند ...
30 خرداد 1397

خرید تختخواب

    سلام  دلبندم امروزچهار شنبه بیست ونه خرداداد من وبابا محمد و مامان زهرا برای تحویل تخت خواب شما به شهرک بزرگ صنعتی شیراز رفتیم بعد از کمی چرخیدن در شهرک بلاخره کارگاه صنایع چوبی کلاسیک را پیدا کردیم .تخت شما متاسفانه هنوز آماده نشده بود.بابا محمد به راننده کامیون تماس گرفت .قیمت بسیار بالایی درحدود دویست هزار تومان برای بردن تخت فسقل خان به بوشهر باید پرداخت میشد که این قیمت اصلا  نسبت به قیمت خود تخت که نهصد هزارتومان خریداری شده بود، مناسب نبود .بابا محمد بعداز کمی بررسی تصمیم گرفتند که قطعات تخت را  با ماشین خودمون به بوشهر ببرند. به خونه برگشتیم و قرار شد بابا محمد ...
29 خرداد 1397

اولین بازی ایران درمسابقات فوتبال جام جهانی 2018

سلام  ورزشکار مامان عزیز دلم امروز بیست و پنجم خرداد و عید فطر است ،عمو حبیب ،خاله راحله و عمو مهدی نیز شیراز هستند ،بازی های جام جهانی دوهزارو هجده چند روز است که شروع شده است و امروز اولین بازی ایران در مقابل مراکش در شهر سنت پترزبورگ روسیه خواهد بود. ساعت هفت و نیم بعداز ظهر همه با اشتیاق به تماشای بازی نشستیم ،مامان زهرا هم طبق معمول تسبیح بدست درمقابل تلویزیون صلوات میفرستاد. بازی در نیمه اول بدون گل پایان یافت ولی در نیمه دوم با زدن گل به خودی تیم مراکش در دقایق آخر ایران برنده بازی شد. وای چه ذوقی بابا جون ،خاله راحله ،عمو مهدی و عمو حبیب کردند از بس از خوشحالی جیغ کشیدند وبپر بپر کردن...
25 خرداد 1397

ورم پا و خرید کفش طبی

گل پسرم امروز  سیزدهم خرداد است. قرار بود خاله راحله و عمو حبیب این چند روز تعطیلی به شیراز بیایند. اما متاسفانه در دقیقه نود عمو حبیب بخاطر اینکه ماه رمضان است و روزه اش خراب میشود از آمدن به شیراز منصرف شدند و خاله راحله به تنهایی با اتوبوس به شیراز آمدند .مامان زهرا امروز فشارش بالا بود و من و بابا محمد او را به درمانگاه محد رسول الله در زرهی بردیم .من چند روز است بخاطر ورم پاهام دیگه نمیتونم کفشهای همیشگی ام را بپوشم .بابا محمد از داروخانه درمانگاه یک کفش تابستانه طبی شیک برای من گرفتند .وای چقدر راحت شدم . من و بابایی توی ماشین منتظرنشستیم تا مامان زهرا نوبتش بشه که خاله راحله تماس گرفتند...
13 خرداد 1397

اولین خرید برای شما به همراه بابا محمد

امروز شنبه دوازدهم خرداد نود وهفت است گل پسرم بیست و نه هفتگیت مبارک . از وقتی بابا جون اومده من هم استرسم کمتر شده و هم خیلی بیشتر بهم خوش میگذره. امروز صبح بعد از خوردن صبحانه با مامان زهرا و بابا محمد برای خرید یه سری وسایل برای شما به بازار طالقانی رفتیم و از اونجا برای شما  ست کالسکه ، روروئک ، کریر  و آغوش بند خریدیم  وای چه ذوقی داشت این اولین خرید من و بابایی باهم برای شما بود.هوا بشدت گرم بود و بدلیل اینکه ماه رمضان بود نمیشد توی خیابون نوشیدنی خورد .اما بابا محمد زبل یک عرقیجات فروشی پیدا کرد و برای  من از اونجا شربت عرق بیدمشک و خاکشیر خریدند و یه عالمه ترشی های خوشمزه که من دوست د...
12 خرداد 1397

بازگشت بابا محمد بعد از 3ماه دوری

کشتی بابایی دیشب به بندرعباس رسیده  و از امروز صبح بابا محمد میتواند به خانه برگردد اما متاسفانه بلیط پرواز شیراز  برای روز جمعه بود و بابا محمدچون عجله داشتند سریع تر بیان خونه با اتوبوس ساعت 9 بعداز ظهر به سمت شیراز حرکت کردند. وای پسرم نمیدونی چه شوق و شوری دارم از اینکه بابایی الان شما را توی اون شکم قلمبه من بعداز سه ماه میبینه . مطمئنا بابایی برای دیدن من و شما پراز شور و هیجان است. شب یکم بد احوال بودم . سردرد و کمردرد شدید داشتم .بسختی خوابیدم تا صبح که بابا محمد به من پیام دادند که به شیراز نزدیک شده اند . آقا جون به ترمینال کاراندیش رفتند تا بابا محمد و دوتا از همکاراش را به خونه بیارند . وای هر لحظه منتظر ورود ...
11 خرداد 1397

انتظار برای اومدن بابا محمد

سلام شیطون بلا الان شما در هفته بیست و هشتم بسر میبرید  اکنون  چشمان شما در برخی ساعات در شکم مامانی باز است . حرکات شما روز به روز  قوی تر و بیشتر می شود طوری که بعضی مواقع از حرکات تند شما بخودم می پیچم .دراین هفته آقا جون و خاله سوده به شیراز آمدند و تا پایان هفته ، بابا  محمد نیز به ایران خواهدآمد . هر لحظه و هر ثانیه انتظار  اومدن بابایی برای من خیلی سخت شده  انگار سالهاست از هم دور هستیم .انشالله که صحیح و سالم به ایران برسند . ...
7 خرداد 1397

تنهایی های من و مادرم در شیراز

سلام بر بوکسر مادر این روزها همش در حال چک کردن تعداد لگد های شما هستم و اگر لگدی از جانب شما حس نکنم بسیار ناراحت میشوم. مدام دوست دارم مامان را لگد بارون کنی تا از استرس و ناراحتی بیرون بیاد. هر بار که غذا می خورم روی دست چپم می خوابم و منتظر نمایش های هیجان انگیز بوکسر کوچولو میشم.خدارا شکر این روزها بیشتر از قبل با  بابا محمد در تماس هستم نگرانیم از جانب او کمتر شده و احتمالا تا آخر هفته به ست ایران حرکت می کنند سه شنبه بعد از اینکه آقا جون ما را به دکتر بردند، به بوشهر رفتند .من و مامان جون زهرا  درشیراز تنها مانده ایم ماه رمضان است معمولا صبحها در خانه می مانیم  و بعداظهرها با مامان جون ...
6 خرداد 1397

فرش نمدی اتاق گل پسرم

سلام غواص کوچولوی مادر  امروز جمعه چهارم خرداد نود و هفت است و ما به همراه دایی جلیل و زن دایی به باغ خانواده رفتیم . خاله سوده  از من وآقا شکم  کلی عکس گرفتند . ناهار و عصرانه اونجا بودیم ساعت 5 بعداز ظهر به خانه آمدیم . دایی جلیل در بین راه برای من کلی توت فرنگی خریدند که من و شما نوش جان کنیم و لذت ببریم.درضمن دیروز بهمراه دایی جلیل ، زن دایی میترا ،خاله سوده و مامان جون به بازار وکیل رفتیم .قرار شد خاله سوده و مامان جون  وسایل نمد بگیرند تا یه فرش نمدی زیبا برای اتاق دوردانه پسرم  درست کنندکه علاوه بر نمد ، من گیفت هایی به شکل شیشه ...
4 خرداد 1397
1